توسکا داستان جالب و متفاوت از هما پور اصفهانی. قسمتی از داستان: به ساعتم نگاه کردم و غر زدم . - اه . چهار ساعته اینجا علاف شدیم . طناز . خاک بر سرت اینا همه اش یه بیا بریم یه کوفتی بکنیم تو این شیکمامون . مردم از گشنگی . از ساعت هشت صبح تا حالا اینجاییم . طناز نگاهی به صف انداخت و در حالی که با نیازمندیها خودشو باد می زد گفت: - ده نفر بیشتر جلومون نیستن خره . یه ذره دیگه دندون سر کبدت بذار رفتیم تو . نگاهی عاقل اندر سفیهانه بهش کردم . موهای حنایی رنگ داش .




معرفی کالا فروشگاهی توسکا ,یه ,تو ,رمان ,طناز ,داستان ,رمان توسکا ,می زد ,زد گفت ,باد می ,خودشو بادمنبع

مقاله ترجمه شده: اعتماد مصرف كننده به تجارت الكترونيك در آمريكا ، سنگاپور و چين

پرسشنامه سلامت سازمانی

آدینه ریاضی ششم ابتدایی برای دی ماه (هفته اول)

آموزش کامل دفاع گرونفلد توسط استاد بزرگ پیتر سویدلر جلد 2

مسائل جاری حسابداری

دانلود کتاب دفاع هندی شاه سیستم پتروسیان The Petrosian System Against the QID

دانلود اینفور ماتور شطرنج Chess Informant 117 – Jazz Edition

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

brooksjsxs2 zuhause آموزش و آشنایی با زبان های برنامه نویسی و گرافیک تخفیف ویژه فقط برای امروز بهترین سایت نیما رایانه مشاوره اعتیاد تهران فان کپی ایران فروش قطعات ماشین های ایرانی ساخت درب اتوماتیک شیشه ای